این روزهادر اوج دلتنگی هایم به دستانم خیره میشوم
دستی که توروزی آن راازسرعشق بوسیدی
بوسه میزنم جای بوسیدن تورا
دستانم برخلاف همیشه گرم گرم است
تب عشق گرفته است دکترنمیروم
تصمیم گرفتم از تب عشقت جان دهم
sevgili ev...
برچسب : نویسنده : mahbub sevgiliev بازدید : 149 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1391 ساعت: 3:43
میـــــــگی گلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رو دوستــــــــــــــــ داریــــــــــــــــــــ ولـــــــــــــــــــی میچینـــــــــــــــیش
میــــــگی بارونــــــــــــــــــــ رو دوستــــــــــــــــــ داریـــــــــــــــــــــ ولیـــــــــــ با چــــــــــــتر میـــــــــری زیرشــــــــ
میــــــگی پرندهـــــــــــــ رو دوستـــــــــــــــ داریــــــــــــــــــ ولـــــــــــــــــی می اندازیـــــــــــــش تـــــو قفســــــــ
چجوری نترسم وقتی که میگی دوستم داری؟؟؟
sevgili ev...
برچسب : نویسنده : mahbub sevgiliev بازدید : 159 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1391 ساعت: 3:43
برچسب : نویسنده : mahbub sevgiliev بازدید : 234 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1391 ساعت: 3:43
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ،…
اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.
جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .
روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))
برچسب : نویسنده : mahbub sevgiliev بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1391 ساعت: 3:43
بگیر این گل از من یاد بودی
که تنها لایق این گل تو بودی
فراوان آمدن این گل بگیرند ندادم
چـــــــــــــــــــون گـــــــــــــــــــل مـــــــــــــــــــــــــــــن تـــــــــــــــــــــــــــــــــو بــــــــــــــــــــــــودی
sevgili ev...برچسب : نویسنده : mahbub sevgiliev بازدید : 183 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1391 ساعت: 3:43
در آمد ماهیانه بیش از ۵۰۰الئ ۱ میلیون تومان
پیشنهاد میشه که عضو بشین با لینک زیر بدون تغییرات
برای ورود آسمان باکس کلیک کنید
sevgili ev...برچسب : نویسنده : mahbub sevgiliev بازدید : 151 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1391 ساعت: 3:43